در روزهایی که خیزش پُر شکوه مردم اعماق، جمهوری اسلامی سرمایه و ماشین وحشت و جنایت آن را به لرزش انداخته، و دریچهی «تغییر» را بیش از هر زمان دیگر فراروی جامعه گُشوده، پروبلماتیک «انقلاب» نیز به گفتهها و نوشتههای بسیارانی راه یافته است؛ حتا آنهایی که تا دیروز تنها با انزجار از «انقلاب» یاد میکردند، آن را فقط با ویرانی و تباهی مُترادف میگرفتند، وحشیگری علیه «جامعهی مدنی» و «تمدن بشری» میدانستند، امروز پرچم «انقلاب» به دست گرفته و به ستایش آن میپردازند! «انقلاب ژینا»، «انقلاب زن، زندگی، آزادی»، «انقلاب زنانه»، «انقلاب فمینیستی»، «انقلاب نوین»، «انقلاب ملی»، «انقلاب همگانی» و…، به فراوانی در انبوهی از گفتهها و نوشتههای اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، پارهای از جریانات سیاسی به اصطلاح «چپ» و «سوسیالیست»، بسیاری از کارشناسان سیاسی؟! و مُتخصصین علوم اجتماعی؟!، و همچنین در فریاد از سر خشم و آرزوی مردم اعماق در خیابانها، تکرار میشود. در این میان، البته، تفاوتها کم نیستند! فریاد «انقلاب» در خیابانها – «به این نگین اعتراض، اسماش شده انقلاب» و…- فریاد آرزوهای بارها در خاک و خون غلطیدهی مردم اعماق برای تغییر وضعیت پُر مشقت زندگی خود است؛ فریاد انزجار از جمهوری اسلامی سرمایه و نیروهای وحش و وبش آن است؛ فریاد اعتراض به نظم مُسلط مملو از تبعیض و نابرابری، و خواست «تغییر» آن، است. در خیابانها، فریاد «انقلاب» بیش از آن که در تحلیل سیاسی ریشه داشته باشد، غریزی است، از هیجان «انقلابی» مایه میگیرد، و شور مبارزهای سهمگین علیه وحوش اسلامی میشود. گفتهها و نوشتههای تحلیلی آن دیگران، اما، از این جنس نیستند. آنها از سر فکر و آگاهی گفته و نوشته میشوند. هدف و سیاست مُتعینی را عرضه میکنند. در میان انبوه این گفتهها و نوشتهها نیز، البته، تفاوتها کم نیستند! هر چه هست، اما، همهی آنها به گونهای گُریزناپذیر در یک نقطه به هم میرسند: در تحریف و فروکاست مفهوم و معنای واقعی «انقلاب» در یک جامعهی سرمایهداری! در پیشگیری از «انقلاب» طبقاتی- اجتماعی مردم اعماق! در تداوم نظم سرمایه، استثمار مُشدد طبقهی کارگر، و استمرار تمامی آن فجایعی که زادهی این نظم انسانستیز است! این گفتهها و نوشتهها، به رغم هر تفاوتی که دارند، از منظر طبقاتی، از فکر و آگاهی طبقهی بورژوا و آنچه این طبقه در این شرایط متحول و بحرانی از «انقلاب» میخواهد و در حفظ ارکان نظم خود لازم میپندارد، تراوش میکنند. و، در واقع، هدف و سیاست طبقاتی مُشخصی را علیه «انقلاب»، با پرچم «انقلاب»، طرح میسازند.
اپوزیسیون بورژوایی که برای «پسگیری» ایران از جمهوری منحوس اسلامی، فقط به فشار تحریمهای اقتصادی غرب، پول بنسلمان، عناد اسرائیل، راه انداختن جنگ و راهکارهای شنیعی از این دست مُتکی بوده، اکنون در متن خیزش جاری مردم اعماق فرصتی به غنیمت یافته، تا خود را در صفوف این خیزش تعبیه کند و با حمایت بیدریغ مدیای مُسلط بورژوازی بینالمللی و جیرهخواران ایرانی آن، اهداف و مطالبات آن را در دایرهای چنان تنگ و محدود اسیر نماید که به نظم سرمایه گزندی نرسد! مبارزه علیه حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، و در نهایت براندازی جمهوری اسلامی، از منظر این جماعت بیشرم و بیاحترام عین «انقلاب»، و نقطهی پایان آن، است! در «انقلاب» اینها، ارکان سرمایه – دستگاه دولت، ماشین سرکوب، زندان و شکنجه، پارلمان بورژوایی و…- همچنان به بود و باش خود ادامه میدهند، تا وظیفهی نامقدس حراست از نظم سرمایه، و استمرار چرخهی شوربختی مردم اعماق، مُیسر گردد. از همین روست، که در ادبیات «انقلابی» اینان هرگز کلامی از سرشت انسانستیز نظم سرمایه، سُخنی از استثمار مُشدد طبقهی کارگر، و سیاست و راهکاری در رهایی این طبقه از بردهگی مزدی، و اهمیت بُنیادین آن در آزادی کُلیت جامعه، و از جمله زنان، به میان نمیآید. آن دیگران – پارهای از جریانات سیاسی به اصطلاح «چپ» و «سوسیالیست» و بسیاری از کارشناسان سیاسی؟! و مُتخصصین علوم اجتماعی؟!- هم تا آنجا که مفهوم و معنای «انقلاب» و دامنهی آن را به تحقُق همین سیاستها منوط و محدود میسازند، شریک منویات حقیر اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، و بود و باش نظم سرمایه، میشوند.
جامعه، اما، به طبقات مُتخالف با موقعیتهای اجتماعی- اقتصادی و امیدها و آرزوهای مُتضاد تقسیم شده است. اگر مردم اعماق دل در گرو بهبود زندگی پُر مشقت خود، برخورداری از امکانات مناسب آموزشی و بهداشتی و اجتماعی، و سرانجام رهایی از بردهگی سرمایه، دارند و در هر دورهی تاریخی به میزان درک و برداشت طبقاتی و نیروی اجتماعی خود، به همین منظور، پا به میدان مبارزه علیه نظم سرمایه میگذارند؛ اگر طبقهی مُسلط، در برابر خشم و خیزش آنها، و در حراست از ارکان نظم طبقاتی خود، به سرکوب و اختناق خونین بیشتر دست مییازد؛ اپوزیسیون بورژوایی، اما، در دل شرایط متحول و بحرانییی چون شرایط حاضر، خود را در صفوف خیزش مردم اعماق تعبیه میکند، به تحریف مفهوم و معنای «انقلاب» و سایر پدیدههایی که در چنین روزهایی پرچم مطالبات و مبارزات میگردند، و فروکاست آنها، چنگ میاندازد، تا همان کاری را به سرانجام برساند که همپالگیهای طبقاتیشان در هدف دارند: حراست از ارکان نظم سرمایه! این راهکار، جزیی از کوشش اپوزیسیون بورژوایی برای نفوذ در صفوف معترضین به نظم سرمایه و دولت آن، به کجراه بردن مطالبات و مبارزات آنها، و سرانجام به خاک و خون کشیدن امیدها و آرزوهایی است که به این مطالبات و مبارزات میدان عمل دادهاند. از تحریف مفهوم و معنای پدیدهها، و فروکاست آنها، از دگرگونه و واژگونه کردن آنها در چنین شرایطی، گُریزی نیست! مسالهی مُهم، توضیح محتوا و بار طبقاتی این پدیدهها – در اینجا «انقلاب» و «شورا»- بر بستر مبارزهی طبقاتی در جامعهی سرمایهداری و تکاندن آنها از گرد و غبار بورژوایی است!
«انقلاب»
جامعهی ایران یک جامعهی سرمایهداری است. اصلاحات کاپیتالیستى، در دههی چهل، ورود طبقهی کارگر به مثابه یکى از دو طبقهی اصلی به صحن جامعه را تسهیل و تثبیت کرد. از آن پس، هرچند با اُفت و خیزهایی، طبقهی کارگر بدل به یک بازیگر اصلی مبارزهی طبقاتی در این جامعه شده است. بدون وجود و حضور موثر طبقهی کارگر در مبارزه علیه فجایعی که نظم سرمایه، و دولت آن، به بار میآورد، در فقدان اُفق و چشمانداز رهایی طبقهی کارگر از بردهگی مزدی، هیچ مبارزهای به پیروزی قطعی نمیرسد! هیچ «انقلابی»، در معنا و مفهوم طبقاتی- اجتماعی آن، صورت نمیبندد! در این جامعه، کار در ابعادی وسیع به کالا تبدیل گشته، استثمار مُشدد طبقهی کارگر به انباشت و ارزشافزایی بیکران سرمایه انجامیده، و به ازای اینها میلیونها بردهی مزدی، و خانوارهای آنها – انبوه جمعیتی بالغ بر ۶۰ میلیون نفر- به قعر فقر و فلاکت، بیچیزی و بیحقوقی تام و تمام، پرتاب شدهاند. میلیونها زن و مرد کارگر در جامعهی سرمایهداری ایران، هر روز در سامانهی سرمایه، در روند گردش مُستمر سازمان اجتماعی کار آن، استثمار میشوند. آنها در کارخانهها و کارگاهها، در مزرعهها، معدنها، مراکز آموزشی و بهداشتی و خدماتی، بندرها و راهسازیها و…، با کار پُر مشقت و جانکاه خود، دم به دم، بر حجم انباشت سرمایه و ارزشافزایی آن میافزایند. و در برابر، سهمی، دم به دم، نازل و نازلتر از زندگی مُرفه و آسوده، از برخورداری از همهی آنچه که شایستهی انسان است، به دست میآورند.
شاخصترین مُشخصهی این جامعه – به رغم آنچه مدیای مُسلط و مُبتذل در سرمایهداریهای غرب و نیز در اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی بازمینمایانند- نه بختک وجود یک رژیم مذهبی، و نه حتا حجاب اجباری و آپارتاید جنسی آن، که در اساس بردهگی مزدی طبقهی کارگر و انباشت و ارزشافزایی سرمایه – چون دیگر جوامع سرمایهداری- است! شرایط هراسناک کار و معیشت بردهگان مزدی، دستمزدهای به شدت نازل، افزایش روزافزون هزینههای زندگی، فقر و فلاکت میلیونها مردم کارگر و فرودست، حاشیهنشینی بیش از بیست میلیون انسان و کارتُن خوابی انبوهی دیگر، رنج و شکنج میلیونها زن کارگر در کارهای مراقبتی و خانگی، کار جانسوز کودکان، ارتش چند میلیونی ذخیرهی کار و…، در مقابل ثروت فزایندهی مشتی انگل و الدنگ سرمایهدار، سیمای واقعی جامعهی سرمایهداری ایران را ترسیم میکند. حجاب اجباری و آپارتاید جنسی جانکاهی که زندگی زنان این جامعه را در چنبرهی جهنمی خود گرفته است هم جزیی از این سیما، و نه همهی آن، و نه اساس آن، است. مبارزه علیه سیاستهای موحشی که هستی اجتماعی زنان را نشانه گرفته است، بیتردید، مبارزهای بسیار پُر اهمیت است. هر درجه از درهم شکستن زنجیرهای حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، هر قدم پیشرفت در راه سترگ آزادی زنان، هم آنها را آسودهتر و شُکوفاتر میسازد، هم جامعه را انسانیتر و شادابتر میکند، و هم مبارزه علیه نظم سرمایه و دولت آن را با ضربآهنگی قویتر پیش میبرد. این، اما، «انقلاب» – هیچ گونهای از «انقلاب»های مورد پسند اپوزیسیون بورژوایی– نیست. لحظهای، و فقط لحظهای، هرچند بسیار شیرین و دلنواز، از راهی پُر پیچ و خم، و به احتمال درازمدت، به سوی یک «انقلاب» طبقاتی- اجتماعی است!
نظم سرمایه، چون یک انداموارهی همگون و همآهنگ است. یکپارچه است. مبارزه علیه هر بخشی از این اندامواره، فقط جزیی از مبارزهای عمومیتر علیه کُلیت آن است. در نظمی که تمامی رسوبات مُتعفن جامعه، حتا رسوبات بازمانده از دوران پیشین، در انقیاد انسان – ناسیونالیسم، نژادپرستی، مذهب، پدر/مردسالاری و…- را در انداموارهی خود تعبیه کرده، جزیی روتین و دایمی از ساز و کارهای خود ساخته، جز این چارهای نیست. در چنین جامعهای، مبارزه برای تحقُق آزادی زن، برای پایان دادن به کار کودک، برای تامین اشتغال، تضمین بیمههای بهداشتی و درمانی، تحصیل رایگان، مسکن مناسب، افزایش دستمزد، برای حفظ زیست محیطی و دهها و صدها مطالبهی دیگر، فقط و فقط، در گرو طرح و پیشبُرد تمامی آنها در دل یک مبارزهی بههم پیوسته و همهجانبه علیه نظم سرمایه، تمامی متعلقات آن، و تداوم این مبارزه تا الغای کار مزدی است! نیمهکاره واگذاشتن چنین مبارزهای، محدود کردن آن به این یا آن حوزهی اجتماعی، فقط راه را بر بازگشت هر درجه از موفقیت احتمالی آن مبارزه هموار میکند!
«انقلاب»؟! سئوال کلیدی «انقلاب» در یک جامعهی سرمایهداری، این است که تا چه اندازه این «انقلاب» هستی اجتماعی طبقهی کارگر، و همراه آن کُلیت جامعه، را تغییر خواهد داد؟! تا چه اندازه جامعه را از پیشا- تاریخ خود رها خواهد ساخت؟! تا چه اندازه همهی گونههای تبعیض و نابرابری در جامعه را ریشهکن خواهد کرد و آزادی و برابری را جایگزین خواهد نمود؟! از منظر طبقهی کارگر، انقلاب میباید کار مزدی را مُلغا کند و به موقعیت کارگر به عنوان بردهی مزدی سرمایه پایان دهد! اُفق و چشمانداز طبقهی کارگر از «انقلاب»، جامعهای بدون نظم سرمایه، و انباشت و ارزشافزایی آن، است؛ جامعهای که با الغای مناسبات بردهگی مزدی، نه تنها به بیحقوقی کارگر، که به بیحقوقی کُلیت جامعه – به ویژه زنان- پایان میدهد!
انبوهی از گفتهها و نوشتهها و شعارهای تاکنونی در باب «انقلاب»، هرچند به زیبایی ردیف شده باشند، هرچند برانگیزاننده بوده باشند، پرچم این «انقلاب» نیستند! این محتوا و بار طبقاتی- اجتماعی را در خود ندارند! دست به ریشهی جامعهی سرمایهداری نمیبرند! نظم سرمایه، اصل انباشت و ارزشافزایی آن، را هدف نمیگیرند! ارکان سرکوب آن – دستگاه دولت، ماشین سرکوب، پارلمان بورژوایی و…- آن را درهم نمیشکنند! به موقعیت کارگر به مثابه بردهی مزدی پایان نمیدهند! و با «پیروزی» احتمالی در مبارزه علیه حجاب اجباری و آپارتاید جنسی، و براندازی جمهوری اسلامی، توقف میکنند! چیزی جز این در هدف ندارند! و آن پس، باز این نظم هیولایی سرمایه است که میداندار میشود: استثمار، تبعیض، نابرابری، فقر و فلاکت، دار و درفش و… است که باز هم سر بر میآورد و جانهای بیشمار میستاند!
هدف «انقلابی» که با الغای کار مزدی، نه فقط کارگر، که کُلیت جامعه را از پیشا- تاریخ خود رها میکند، این نیست؛ مبارزهی بههم پیوسته و همهجانبه و مُستمر علیه نظم سرمایه و تمامی مُتعلقات آن است! مبارزهای که هر «پیروزی»، تحقُق هر مطالبه، را پشتوانهی تداوم حرکت گُستردهتر و توانمندتر خود میکند! و تا پیروزی نهایی از پای نمینشیند! «شورا»، اُرگان این مبارزه و مُتناظر با این اهداف و سیاستهای طبقاتی است!
«شورا»
دربارهی «شورا» نیز، کم یا بیش، با همین روال تحریف معنا و مفهوم واقعی، و فروکاست محتوای طبقاتی، آن مواجه هستیم. در انبوهی از گفتهها و نوشتههای – چه از پیش و چه به ویژه در دورهی خیزش حاضر- «شورا» نه به مثابه شیوهی تشکلیابی مُشخصی که مُتعلق به یک جنبش طبقاتی با اهداف و سیاستهای مُتعینی است، که فقط به صورت یک مُدل سازمانی – و گاه حتا به عنوان یک مُحتوا- تعریف میشود.
گرایشات متفاوت طبقهی کارگر در جامعهی سرمایهداری، مُتناظر با اهداف و سیاستها و راهکارهای ویژهی خود در مبارزه علیه ستم و استثمار سرمایهداری، به شیوههای متفاوتی از تشکلیابی روی میآورند. هر یک از این شیوههای تشکلیابی، در واقع، اجزای بههم پیوستهی جنبشهاى اجتماعى مُعینی هستند که آلترناتیو مطلوب خود نه فقط در زمینهی تشکلیابى، که در اساس اُفق و چشمانداز مُتعین خود دربارهى ساختار دولت، برنامهریزى اقتصادى، و انتظام مدنى و حقوقی و… جامعه را به دست میدهند. «سندیکا» مُدل تشکلیابی مناسب گرایش رفرمیستی در طبقهی کارگر است که بهبود شرایط کار و معیشت نیروی کار، ضمن حفظ ارکان نظم سرمایه و بود و باش آن، را نمایندگی میکند. و «شورا» شیوهی مطلوب تشکلیابی گرایش رادیکال و کمونیست درون طبقه است که الغای کار مزدی را در هدف دارد. تشکلیابی شورایى، در جنبش کارگری – کمونیستی بینالمللی ریشه دارد. مُعرف اهداف و سیاستهای مُتعینی برای رهایی طبقهی کارگر از ستم و استثمار سرمایهداری است. در کمون پاریس، انقلاب اکتبر، مبارزات ضد سرمایهداری تودهی کارگر در انگلیس، آلمان و ایتالیا در سدهی نوزده و… مُتعین و مُجسم شده است. هر تشکلی «شورا» نیست، حتا اگر مُتکی بر ساز و کارهای مثبتی چون شور و مشورت و تصمیمگیری جمعی آحاد خود باشد! «شورا» با اهداف و سیاستهای مُتناظر خود، با مضمون و محتوای طبقاتی خود، «شورا» میشود. بُنمایه و سرشت طبقاتی «شورا» است که این شیوهی مُشخص از تشکلیابی، و مُختصات آن، را الزامی میکند. شور و مشورت، تصمیمگیری جمعی، پاسخگو کردن نمایندگان و… از آنجا ساز و کارهای ذاتی این شیوهی تشکلیابی میشود که مبارزهی بههم پیوسته و همهجانبهی بردهگان مزدی علیه ستم و استثمار سرمایهداری به وجود گُستردهترین همبستگی و همآهنگی نیروهای کار، بروز بیشترین خلاقیت و شکوفایی، و دخالت فعال و موثر همهی آنها در سرنوشت مبارزهی مُشترک خود، گره خورده است.
«شورا»، ارکان مبارزه و اقتدار طبقاتی بردهگان مزدی علیه نظم سرمایه است. فقدان این بُنمایه و سرشت طبقاتی – درست همانگونه که گرایشات بورژوایی میخواهند و میکوشند به درک و دریافت تودههای کارگر بدل نمایند- «شورا» را به سطح یک مُدل تشکلیابی تنزل میدهد. مُدلی که انتخاب آن اختیاری و دلبخواه است. آنچه پس از چنین درک و دریافت ناراستی از «شورا» در عرصهی مبارزهی طبقاتی رُخ میدهد، تضمین بود و باش نظم سرمایه، استمرار بردهگی مزدی تودههای کارگر و تمامی آن مصایب جانکاهی است که به فلسفهی وجودی «شورا»ی واقعی مادیت میدهد. همین مسالهی اصلی و بُنیادی در این روزها به فراموشی سپرده شده است. تشکل هدف نیست، وسیله است، وسیلهی تحقٌق یک هدف مُتعین؛ هدفی که سیاستها و راهکارهای تحقُق خود را از پیش تعریف و تبیین کرده است. به بیان مارکس: «شکل کمونی [شورایی] سازماندهی اجتماعی به خودی خود هدف نیست، بلکه واسطهای برای رهایی کارگر و کُل انسانیت است.» «واسطه»ای که هدف و سیاست طبقاتی مُتعینی را به «رهایی کارگر و کُل انسانیت» مُتصل میکند!
خیزش جاری فُرصتی به دست داده، تا یک بار دیگر پدیدهی «شورا» و چگونگی و چرایی آن طرح شود. فُرصت مُغتنمی است! شوراها را، بیتردید، میباید در هر مرکز و محلی که مردم اعماق را در خود جای داده است، راه انداخت، اما، با سیاست مبارزهی ضد سرمایهداری و با هدف الغای کار مزدی و برپایی جامعهای که در آن «رشد آزاد همگان در گرو رشد آزاد هر انسان» باشد! .
دوازدهم دسامبر ۲۰۲۲