اول ماه مه، روز تجدید میثاق برای تدارک سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر

روز اول ماه مه یک‌بار دیگر تجدید پیمانی است با کموناردها جهت و ضرورت شکستن سدهای حقارت‌بار ملی، تحقق انترناسیونالیسم پرولتری و با غریوی بلند که: “میهن کارگران، رهایی از کار دستمزدی است”. اینک دنیای کنونی ما با تلفات جانکاهی که بیش‌تر آن بر دوش طبقه‌ی کارگر جهانی سنگینی کرد، به پساکرونا عبور کرده است. اما آن‌چه «پدیدار کرونا» نامیده شد، درواقع بسیار فراتر از یک ابژه‌ی علمی چونان «کووید-۱۹» بود. پدیدار کرونا، پیشاپیش امری بود بدواً ناظر بر درگیربودگی‌های زیست‌جهانی با قدرت سرمایه که تمامی ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و حتی اخلاقی زندگی روزمره را هم به‌ لحاظ فردی و هم از حیث اجتماعی درگیر نموده بود. پدیدار کرونا در حقیقت و در معنای صریح کلمه، یک «بحران» بود که هم جهان‌بینی‌های نگرش طبیعی را به لحظه‌های تروماتیک برکشید و هم مرزهای علم دقیقه را در یک بحران بی‌بنیادی و بی‌پناهی نمایان ساخت. نه تنها نگرش‌های مذهبی، بلکه نگرش‌های واکنش‌گرا به بحران علم و ابژکتیویسم آن‌، که همواره در قاب نگرش‌های هیستوریسیستی ایراد می‌کرد، را در یک رویکرد علم‌گریزانه و علم‌ستیزانه به یک نکته‌ی مشترک رسانید. در دیگر سو «چپ» را نیز، در فهمی پارانوئیک از اصل موجودیت و ماهیت این بیماری در میان روابط قدرت با قرار یافتن پشت «دولت»های کنسروات و در یک هم‌گرایی معنادار در برابر «راست»، خلع سلاح نمود.

اما ضایعه‌ی کووید-۱۹ تنها به نتایج زیست‌سلامت انسان‌های کار خلاصه نگشت، بلکه سرمایه تاثیرات آن‌ را به طور مستقیم  بر رابطه‌ی طبقه‌ی کارگر جهانی به‌ عنوان نیروی بالفعل کار و به‌‌مثابه عامل متغیر در برابر مجموعه‌ی مناسبات تولیدی سرمایه که شاخص آن بهره‌وری در تولید برای انباشت می‌باشد، تحمیل کرد. یعنی تضاد دینامیک میان کار و سرمایه را دچار شکافی ویران‌گر نمود. فرایند این شکاف، آمارهای نجومی سود سرمایه و افزایش بهره‌وری تولید و متقابلا کاهش دستمزدهای نیروهای کار و سرکوب مزدی طبقه‌ی کارگر توسط سرمایه‌ی جهانی است که منجر به افزایش سهام صاحبان سرمایه و کاهش سهم فروشندگان نیروی کار از زندگی معیشتی شده است. ماحصل معادله‌ی این مجموعه‌ی افزایش ثروت در کل مازاد اقتصادی به ورود در چرخه‌ی اقتصاد تولیدی نیانجامیده و در نتیجه به بحران رکود/تورمی فروکاسته است. در پسِ این بحران دوجانبه‌ی میان کار و سرمایه و در برابر حمله‌ی ویران‌گر سرمایه و دولت مستبد آن، واکنش مقهورشدگی طبقه‌ی کارگر جهانی نیز نتوانسته است جز شورش و طغیان‌های گسترده از چین تا فرانسه، انگلیس تا آمریکا و آلمان، آمریکای لاتین و هند و ایران و… فراتر از فراخوان‌های اتحادیه‌های نظم‌پذیر سرمایه، یا اعتصاب و ورود به خیابان و چانه‌زنی، مسیر ایجابیت ضدسرمایه‌داری را بپیماید. نتیجه‌ی حاصل از این وضعیت، به جای خودسازمان‌یابی قدرتمندانه‌ی پرولتاریایی ـ شورایی، دست و پا زدن درون نظام دستمزدی و یا مبارزه علیه افزایش سن بازنشستگی و تعامل با سرمایه راه می‌برد و لذا فاقد هرگونه افقی برای رهایی کار از نظام کار دستمزدی می‌باشد. اگر چه تمامی این مبارزات، مبارزه‌ی طبقاتی است، اما هیچ افقی را برنمی‌تابند. چنین جنبش‌های پدیداری، که در پدیدارشناسی آن‌ها قوم‌گرایی، مذهب‌گرایی، فمینیسم، صنف‌گرایی و ضدسرمایه‌داریِ عامیانه موج می‌زند، با عمل و خوداندیشی «سوژه‌ی اجتماعی» به‌مثابه فاعلین تاریخی در فراروی از سرمایه از هم می‌گسلد؛ فارغ از هر گونه ذهن‌پردازی و الگوبرداری از وضعیت موجود، پرداختن به پرورش خودآگاهی سازمان‌گرایانه‌ی خویش، مفصل‌بندی رابطه‌ی میان پتانسیل اعتراضات با دوام‌پذیری تبدیل عامل مقاومت به مبنایی خواهد شد، که گشاینده‌ی افق‌هایی برای تأسیس امر نو می‌گردد. در بحبوحه‌ی این شرایط فاجعه‌بار زیستی که زانوان طبقه‌ی کارگر ایران را زیر بار فقر و فروکاهنده‌ی بار تبادلات انقلابی ـ انسانی می‌لرزاند، او را از یافتن راهکارهای غلبه بر پراکندگی، و امکان سازماندهی وسیع‌ترین بخش‌های گوناگون نیروهای کار کارخانه و کارگاهی در پسِ سرکوب‌های پلیسی در گذار از وضعیت دفاعیِ درخود منع می‌کند.

اینک نه تنها جامعه‌ ایران، که سرتاسر جهان را شورشی برای دموکراسی فرا گرفته است؛ شکلی از اشکال سیاسی که آزادی را از تقابلی حاد در مجاری تضادهای طبقاتی ایجاد می‌کند، و در کشاکش تمایزات طبقاتی و شقاق‌های اجتماعی این موقعیت را فراهم می‌آورد، تا خویش را در قلمروهای عمومی آشکار سازد. برجسته‌ترین نمود آن که در مانیفست زن، زندگی، آزادی در ایران فوران کرد، همراهی اجتماع سیاسی در مخالفت با دولت مستبد سرمایه ـ همانند کاری که کمون ۱۸۷۱ به ثمر رسانید ـ تا نخست، امکان رهایی حیات سیاسی خویش را از سلطه‌ی سیاسی اقلیت طبقه‌ی حاکم برای عامه‌ی مردم تدارک ببیند. دموکراسی شورشی ۱۴۰۱ از تمامی داعیه‌های دروغین دولت مستبد سرمایه که مبتنی بر امر انحصاری سیاسی/ایدئولوژیک بر پا ساخته بود، پرده درید و به بسط و گسترش قلمرو امر ممکن در بازشناسی عاملیت سیاسی خویش تاکید نمود. این‌گونه دموکراسی شورشی را نباید با دموکراسی تضادآمیز که درون محدوده‌های دولت‌های بورژوایی درمی‌گیرد و هدف آن به کارگیری قدرت دولتی است، یکی پنداشت. دموکراسی شورشی را بایستی به عنوان سیاست رادیکال، از اساس متفاوت با بازنمایی رهبری، پارلمان، صندوق رأی و مناظره‌های فریب‌کارانه‌ی قدرت اجتماعی سرمایه برشمرد که بیرون از دولت در محیط‌های کار، خیابان‌ها، میادین، دانشگاه‌ها و مدارس و هر جایی که مردم با یکدیگر برای پیکار علیه سرمایه و دولت در نظر گرفت. همان‌که مارکس گفته بود: “در دموکراسی راستین دولت ناپدید خواهد شد”، درون آن مبارزه علیه استثمار عمومی با همبستگی در نیل به آزادی و برابری رخ می‌دهد، زیرا که مناسبات استبدادی و سیاسی ـ طبقاتی حاکم دیگر هم‌ارز با کل خودبنیان‌گذاری و خودتعینی وحدت انسان با انسان در رفع مخاطرات از خودبیگانگی نیست. برای تجربه‌ی دموکراسی شورشی مفهوم «حیات سیاسی» چیزی غیر از سلول بنیادین آن یعنی سیاست، همان امر راستینی که برای الغای آن‌چه که در اِعمال «کنترل»، «مدیریت» و «سلطه»، “سیاست” طبقاتی نامیده می‌شود و همواره بر ما اعمال می‌گردد، نیست. درون دموکراسی شورشی، سیاست برای طبقه‌ی کارگر در شکل راستین آن، گسستی است از مناسبات و روابط تولیدی که در جریان آن توان کاری او برای تحقق‌بخشی مبادله‌ی ارزشی در مناسبات کالایی عینیت می‌یابد و با سرقت ارزش اضافی مبتنی بر زمان کار اضافی به صورت مزد به او پرداخت می‌شود. دموکراسی شورشی، بازنمودی از دیالکتیک آشتی‌ناپذیر تضاد طبقاتی بر علیه بازتولید هرگونه‌ای از نظم انقیاد در روابط تولیدی بر حسب مبادله‌ی میان ارزش‌ها و ضرورت‌هایی که بر رهایی کار افسار می‌زند، اصول مبارزه‌ای است برای آزادی و رهایی سیاست علیه انسان کارگر و هستی به بند کشیده‌ی اجتماع از دوران پیشاتاریخی که غیر از استثمار و توحش و سلطه به همراه نداشت.

با هر گامی به جلو، ما به عقب برنخواهیم گشت، زیرا تازه به میدان آمده‌ایم و به فعال‌سازی دوباره‌ی تداوم انقطاع که از انرژی دموکراتیک جنبش انقلابی نیرو می‌گیرند بپردازیم. ما بر سر حقوق کسی اجازه‌ی عقب‌نشینی نداریم، چون در جایگاه تعیین حق او نیستیم. ما حق نداریم بر سر حقوق دیگران با کسی معامله کنیم: نه حقوق کارگر و بیکار، نه حقوق زنان، نه حقوق اهل سنت، نه حقوق اقوام مسلمان و غیرمسلمان، نه حقوق کثیر افراد غیرمذهبی، نه حقوق اقلیت جنسی و جنسیتی، نه حقوق هیچ‌کس دیگر را. مرد نمی‌تواند بر سر حق زن معامله کند؛ مسلمان نمی‌‌‌تواند حق مذاهب غیرمسلمان و مردم غیرمذهبی را سلب کند؛ شیعه نمی‌تواند حق سنی را ضایع سازد؛ اکثریت فارس و ترک حق ندارند اقلیت‌های قومی و زبانی دیگر را نادیده بگیرند؛ مرفه و متوسط نمی‌توانند حقوق کارگر و کشاورز را وجه‌المعامله و مصالحه‌ی خویش قرار دهند؛ مرکزنشین و شهرنشین نباید مردم روستایی، عشایر و شهرهای کوچک را در ازای رفاه نسبی خود نادیده بگیرد و…

ما در تداوم انقلاب در مراحل، باید در بالاترین حد مطالبه‌ی حقوق فرودست‌ترین افراد در ایران بمانیم و یک گام عقب ننشینیم؛ همان‌گونه که زنان به چنان خودآگاهی از «تنانگی» خود رسیده‌اند که بتوانند صلیب انقیاد‌شان را در خیابان و میدان مبارزه بر دوش بکشند و پرچم رهایی خویش را برافرازند. به همان ترتیب، باید تیپی از یک انسان ایده‌آل اجتماعی را برسازیم که مصداق تمام ستم‌های تاریخی در این جامعه باشد، ولو آن‌که چنین تیپی مصداق مشخصی در میان فعالان مدنی یا قربانیان آشکار نداشته باشد (آن‌که چهره‌اش پنهان مانده و صدایش شنیده نمی‌شود یا نامی ندارد، ستمدیده‌تر و محق‌تر است، او همان «پلبین» است؛ همان که کموناردها برای تشکیل حکومتی پلبینی (کمون) بر سر آن با هم توافق داشتند، نامی برای کنش آن جمعی انسانی است که در هر بزنگاهی، از یک سو بیرق پیکار با مدیریت، سلطه و قانون طبیعت و از سوی دیگر لابی‌گری، هویت‌طلبی و چانه‌زنی بر سر منافع حقیرانه را برافراشته است). آن، کارگر بدون قرارداد، زن بی‌دین، سنی‌زاده‌ی بلوچِ بی‌شناسنامه‌، کارگر روستایی، ترنس همجنس‌گرایی که وضعیت موجود و مناسبات حاکم سیاسی ـ طبقاتی و استبدادی ـ ایدئولوژیک، شأن انسانی یا وجود آنان را منکر شده و می‌شود. اما انکار شأن انسانی آنان، بیش از آن‌که انکار شأن گروهی از انسان‌ها باشد، انکار شأن انسانی خود انسان است. به همین سبب آمدن به صحنه با آنان در دفاع از حقوق چنین کسانی، معادل مسئله‌ی نجات و احیای انسان به‌مثابه گسستی از نظمی است که امر کلی رهایی و گونه‌ای دیگر و راستین از سیاست، انسان و جهان را به مسئله‌ی اصلی حیات جمعی و سیاسی بدل می‌کند.

ما و شما نه‌تنها نباید درمقابل حکومت جمهوری اسلامی و طرفدارانش عقب بنشینیم، که به مولوی‌های بلوچستان و ماموستاهای کردستان که اکنون به فراخور شرایط از حقوق زنان می‌گویند، هم نباید امتیازی بدهیم. منتقد اصلاح‌طلب نمی‌تواند ما را از چیزی بترساند یا عقب بنشاند. مخالف مذهبی و ملی- مذهبی هم هر چقدر در مبارزه‌ی ضداستبدادی سهم داشته باشد، نمی‌تواند از کیسه‌ی دیگران خرج کند. به پوزیسیون و شبه‌اپوزیسیون نباید باج داد. بایستی درتنگنای حاد مبارزه‌ی طبقاتی، سیاست‌ورزی‌های رمزآلود ایدئولوژیک احزاب و هر جمعی را افشا نمود، که با حرکت از بالای سر توده‌های مردم و تکیه به نیروهای جهانی سرمایه به‌جای تبیین علل موانع و چگونگی فایق آمدن بر آن‌را در برابر کارگران قرار داده و سر به مهری آنان را در تبعیت از ایدئولوژی و رهبری در لفافه‌ای از واژگان لاهوتی و ناسوتی به ابهام می‌کشند.

آن‌چه در مانیفست زن، زندگی، آزادی برخلاف سِلک بازنمایی نمایندگی از بالا خلاف جریان را پیموده، خودجنبی و خوداندیشی کسانی است که به خیابان‌ها آمده‌اند و نوع جدیدی از پیوند اجتماعی را پدیدار کرده‌اند که به رابطه‌ی یک‌سویه‌ی قدرتِ بازنمایی نمایندگی مهر پایان می‌زند. آنان به‌واقع نوعی از پیوند سیاسی ـ اجتماعی افقی و غیرقراردادی را برگزیده‌اند که زمینه‌ی باهم‌بودگی سیاسی بیناانسانی غیرسلسله‌مرتبی را در شعار «نه شاه می‌خواهیم، نه رهبر» نشان می‌دهند؛ آن‌ها دیگر قدرت خویش را به هیچ بازنمایی‌کننده‌ی فرادستی تفویض نمی‌کنند. همانند سان‌کولوت‌های (تهیدستان) پاریسی در هنگامه‌ی انقلاب فرانسه؛ معرف “نوعی رابطه‌ی سیاسی غیربازدارنده و برابری‌طلبانه” که با قدرت رهبران در تضاد است، تا آن هنگام که نیروهای اجتماعی بتوانند به شیوه‌ای دموکراتیک، از خودانگیختگی به خودسازمان‌یابی برسند؛ یعنی از درون منفیّت قسمی آنتاگونیسم ضروری میان دموکراسی شورشی به سوی برسازندگی نوعی نهاد ایجابی به‌مثابه امر مشترک اجتماعی گام سپارند، که آن‌جا بر هر گونه قدرت مستقر حکومت‌کنندگان، سلب‌مالکیت‌کنندگان و سلطه‌گران پایان داده می‌شود. با تاسیس امر مشترک اجتماعی، امر رهایی به جای برنشستن در ساحت پدیدارها و بازتاب قانون طبیعت در اجتماع، به تغییر در ریشه‌ی پدیدارها و طبیعت می‌انجامد، که این تازه راه رهایی را هموار خواهد ساخت.

پس به همراهی با طبقه‌ی کارگر ایران، کارگران جهان را فرامی‌خوانیم که: دست‌های یکدیگر را بگیریم، قلب‌هایمان را به هم بسپاریم! و در چالش اندیشه‌ی پویشگر، بر این کهنه دنیای استثمار انسان از انسان مقابل بایستیم. مناسباتی که از پسِ این چالش‌ها و پویش‌ها شکل می‌گیرد، تبلور خودآگاهی انقلابی است که امر مشترک اجتماعی (همان سوسیالیسم) نام دارد. سازمان آزادی و رهاییِ کار بردگی در سراسر جهان.

سرنگون باد رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی

زنده باد انقلاب رهایی از کار بردگی مزدی

برقرار باد سوسیالیسم

کمیته فعالین کارگری سوسیالیستی               

۱۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲/ اول ماه مه ۲۰۲۳

آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/kkfsf

  1. Mai

Für die Befreiung von der Lohnarbeit

Am ersten Mai erinnern wir uns an die Ideen der legendären Pariser Kommunarden 1871 und erneuern zugleich unsere Verbundenheit, unser Kampfbündnisses mit der Arbeiter:innenklasse für die Verwirklichung des proletarischen Internationalismus. Das ist eine radikale Solidarität, die nicht nur die Aufhebung des Kapitalismus zum Ziel hat, sondern auch die menschenverachtenden nationalen Grenzen. Wie die Kommunarden damals, rufen wir heute: „Vaterland der Arbeiter ist das Land, das frei von der Lohnarbeit ist“. 

Nach vielen Leiden und Lasten, die vor allem die Arbeiter:innenklasse ertragen musste, befindet die Welt sich nun in der Postcorona-Ära. Man spricht inzwischen vom „Corona-Phänomen“. Es impliziert größere Dimensionen und Bedeutungen als „COVID-19“. Das Corona-Phänomen illustriert, wie tiefe, wie strukturell unser globaler ökologischer Lebensraum mit der Macht des Kapitals in allen möglichen Feldern zusammenhängt. Das Kapital determiniert sozio-ökonomisch wie kulturell normativ unser individuelles und gesellschaftliches Alltagsleben und Alltagsverhalten. Die Corona-Krise stürzte nicht nur die esoterischen und anthroposophischen Erklärungsmuster in eine traumatische Krise. Sie konfrontierte zugleich die sog. empirischen Wissenschaften mit ihren positivistischen Glaubenssätzen. Daher geraten nicht nur die Anhänger religiöser oder spiritueller Erklärungsmuster in eine hilflose Situation, sondern auch die Wissenschaftsgläubigen, die Verteidiger:innen der sogenannten Objektivität. Argumentativ entwaffnete das Corona-Phänomen auch die Linke in ihren Auseinandersetzungen mit den Rechten, in dem Moment als diese – festhaltend am Grundsatze „Schutz des Lebens“ – sich nach einer paranoiden Auslegung der Lage hinter den Maßnahmen und der Politik der konservativen Regierungen stellte.

Aber COVID-19 hatte nicht nur die verheerenden Folgen für die Gesundheit der Menschen. Unter den kapitalistisch produzierten und akkumulierten Verhältnissen wurde die Zerstörungswut der Covid noch großer. Der dynamische Gegensatz zwischen Arbeit und Kapital wurde noch tiefer noch desaströser als zuvor. Das artikuliert sich im astronomischen Jahresumsatz der Konzerne und Baken, in der Erhöhung der Produktivität mit der gleichzeitigen Senkung des Reallohns bei der Lohnabhängigen oder in der systematisch betriebenen Lohndruckerei durch den globalisierten Transfer der Produktionsmittel fürs Kapital. Dieser Zustand führt schließlich zur Erhöhung und Aufwertung der Aktien von Kapitaleigener:innen und zugleich zur Senkung, gar zum Verlust des Anteils der Arbeitskräfte am sozialen und materiellen Leben. Eine große Summe der enteigneten Mehrarbeit, allgemeiner ausgedruckt, des aufgehäuften Reichtums, floss nicht in die Produktion. Das Ergebnis war (und ist den manchen Ländern) eine Rezession. 

Infolge dieser Doppelkrise von Arbeit und Kapital macht die Arbeiter:innenklasse weltweit mehr oder minder einen resignierten Eindruck. Außer einigen Auflehnungen in den Ländern wie in China, Frankreich, England …oder in Latein Amerika, Indien oder im Iran folgen die Arbeiter:innen den üblichen Aufrufen der systemimmanenten Gewerkschaften. Bekanntlich begnügen diese sich mit ein paar Tagen Streik, mit den Straßendemonstrationen oder mit den systemstabilisierenden Verhandlungen über die Lohnerhöhung. So geht die Arbeiter:innenklasse nicht über die systemimmanente und systemstabilisierende Politik der Gewerkschaften hinaus. Sie bewegt sich hilflos im System der Loharbeit, und lehnt sich wie in Frankreich gegen die Erhöhung des Rentenalters. Bleibt sie auf den offiziellen Kurs der Gewerkschaften stehen, kooperiert sie letztendlich mit dem Kapital. Unter diesen Umständen stellt sich der Aufbau einer proletarischen Selbstorganisation in Form der Arbeiter_innenräte als schwer möglich dar. Unmöglich scheint es auch eine Perspektive zu haben, die auf die Aufhebung des Systems der Lohnarbeit abzielt.

Wenn auch solche Kämpfe für die Lohnerhöhung und für die Verbesserung der Lebensverhältnisse als Klassenkämpfe zu bezeichnen sind, aber sie bleiben in den bestehenden Verhältnissen verhaftet. Auch die anderen, sozialen Bewegungen, in deren phänomenologischen Erscheinungen die ethnischen, religiösen, feministischen und vulgär antikapitalistischen Ansätze festzustellen sind, können nicht als „gesellschaftliches Subjekt“ agieren bzw. fungieren. Ein gesellschaftliches Subjekt bestrebt über die Kapitalverhältnisse hinauszugehen. Will man eine neue Wirklichkeit zu schaffen, dann sollte man das Selbstbewusstsein über die eigene Fähigkeit, sich selbst zu organisieren, entwickeln, den inneren Zusammenhang zwischen dem Protestpotential und Protestdauer herausarbeiten. Das ist die erste Voraussetzung für die Öffnung einer neuen Perspektive, für die Erschaffung einer neuen Wirklichkeit. Unter diesen Umständen, die vor allem durch die Armut und Verzweiflung der arbeitenden Klassen gekennzeichnet ist, ist notwendig, Wege zu finden, alle Kräfte aus den unterschiedlichen Bereichen der Arbeitswelt zu organisieren, damit die Arbeiter:innenklasse aus dieser defensiven Haltung ausbricht, damit sie mit dem Bewusstsein über ihre kämpferische Tradition den Weg zur proletarisch-sozialistischen Selbstorganisation entschlossen einschlägt. 

Gegenwärtig gibt es weltweite Auflehnungen für Demokratie, eine politische Form, die die Klassengegensätze bekanntlich nicht aufhebt, sondern freie, öffentliche Räume einrichtet, wo die Klassengegensätze und gesellschaftliche Gefälle sich artikulieren können. Ein der gegenwärtig bedeutenden Ausdrücke von der Bewegung für die Freiheit ist das Manifest „Frauen, Leben und Freiheit“ im Iran. Hier werden – wie in Pariser Kommune von 1871 – gegen die Tyrannei des kapitalistischen Staates gekämpft. Es geht hier um die Emanzipation des politischen Lebens, um die Vorarbeiten für die Befreiung der Bevölkerung vom Joch der herrschenden Minderheit. Diese rebellische Demokratiebewegung 2022/2023 hat alle ideologischen und politischen Ansprüche des despotischen Staates entgegengetreten und entlarvt. Die Akteure dieser Bewegung haben durch die unmittelbare Praxis ihre politische Subjektivität erkannt und betonnt. Dieser rebellische Demokratieverständnis ist nicht gleichzusetzen, mit dem ekstatisch bürgerlichen Staatdemokratie. 

Die rebellische Demokratie kennt keine Führerschaft, lehnt die stellvertretende Politik oder die Mitbestimmungen ab, tritt für die Selbstbestimmung, für eine direkte Demokratie ein. Für die rebellische Demokratie stellen Arbeitsplätze, Straßen, Universitäten, kurzum, wo die Menschen miteinander produzieren, kommunizieren, sozialen Beziehungen eingehen, sich austauschen, wo sie durch die revolutionäre Praxis gemeinsam gegen das Kapital und gegen den Staat kämpfen, den politischen Handlungsraum, das politische Feld dar. Wie Marx schon formulierte „in einer wahren Demokratie verscheidet der Staat“. Denn die despotischen und auf den Klassengegensätzen basierenden politischen Verhältnisse produzieren die gesellschaftliche Entfremdung und stehen diametral in Gegensatz zur Solidarität und zur freien Selbstbestimmung der Menschen. 

 Die rebellische Demokratie hat einen anderen Begriff von der Politik. Darunter auch unter dem „politischen Leben“ versteht sie nicht „ Direktion“, „Unterwerfung“ oder „Kontrolle“. Sie versteht unter der Politik eine Form der Praxis, die einen revolutionären Bruch mit dem System der Produktions- und Akkumulationsweise des Kapital einleitet. So gesehen zeigt die rebellische Demokratie den unversöhnlichen dialektischen Klassengegensatz in einer kapitalistischen Gesellschaft und richtet sich gegen die Reproduktion jeglicher Form von Unterjochung auf. Wir haben es hier mit einem Grundprinzip des Kampfes zu tun, einem Kampf für die Emanzipation gegen jegliche Form von Sklaverei. 

Wir werden nicht zurückgehen, keinen Kehrt machen. Wir sind erst dabei in das Feld einzutreten. Wir wollen die demokratische Energie der gegenwärtigen Bewegung entfalten. Wir entscheiden nicht über die Rechte der Anderen, wir betreiben keine stellvertretende Politik, gleichgültig bei wem, ob Frauen, Arbeiter:innen, ob religiöse oder ethnische, geschlechtsspezifischen Gruppen, die Stadt- oder Landbewohner:innen usw. Die wohlhabenden Klassen dürfen nicht über das Interesse und den Lebensstil der Arbeiter:innen entschieden bzw. bestimmen. 

Wenn wir die Revolution fortführen wollen, dann wir müssen für die maximalen Rechte der unteren sozialen Schichten der Gesellschaft eintreten. Wie Frauen, die so ein Bewusstsein über ihren Körper entwickelt haben, ohne Furcht auf die iranischen Straßen zu ziehen und ihre Freiheit zu fordern, müssen wir aufrecht bleiben und weiterkämpfen. Wir müssen eine soziale Idealtype konstruieren, die alle Formen von Unterdrückung symbolisiert; so etwas ein Plebejer, der Arbeiter:innen ohne Arbeitsvertrag, die atheistisch orientierten Frauen, die Landarbeiter:innen, die Transgender also alle Gruppe von Menschen symbolisiert, die die bestehenden politischen Verhältnisse, Klassenstrukturen und die etablierte Ideologie ihre Lebensexistenz nicht anerkennen, ihre Rechte und Würde verletzen. Gemeinsam mit ihnen und für ihre Forderungen in den öffentlichen Raum einzutreten, auf die Straße zu ziehen, heißt also einen Schritt in die Richtung der Emanzipation der Menschen aus den entfremdenden und entrechteten Verhältnisse zu machen. Es heißt auch ein anderes Verständnis von Politik zu haben, der die Emanzipation der Menschen und die Bestrebung für eine andere,  humane Welt zu seinem zentralen Prinzip erhebt. 

Wir müssen weder den Kampf gegen die islamische Republik Irans aufgeben noch den religiösen Würdenträger – die Molavis in Belutschistan und Mamusta in Kurdistan, die der Opportunität wegen Frauenrechte fordern, irgendwelche Privilegien oder Sonderrechte einräumen. Die national-religiösen Oppositionsgruppen dürfen nicht auf Kosten anderer oppositionellen Gruppen agieren. Wir müssen also werde den herrschenden Blocks noch den großen Teilen der Opposition irgendwelche Sonderrechte einräumen. In der Phase der Verdichtung des Klassenkampfes müssen, wo es notwendig ist, die Politik und die ideologischen Erklärungsmuster diese Gruppierungen unter die Lupe ziehen, ihre Kategorien und Begrifflichkeiten enthüllen. Gemeint sind vor allem die oppositionellen Gruppen, die über den Kopf der sozialen Akteure und über den der Bevölkerung überhaupt versuchen mit Hilfe der imperialen Mächte und ihre Propagandamaschinerie die gegenwärtigen Kämpfe zu vereinnahmen, ihre machtpolitischen Interessen und Vorstellungen durchzusetzen. 

Das Manifest „Frau, Leben und Freiheit“ folgt im Gegensatz zur repräsentativen Demokratie und deren stellvertretende Politik der Idee der Selbstwirksamkeit und Selbstreflexion der Akteure. Die Protestiereden auf den iranischen Straßen gingen durch ihre direkte Aktion über die etablierte Form von Demokratie hinaus und traten entschlossen die Machtdemonstration der herrschenden Blocks entgegen. Mit ihren selbstbestimmten und selbstwirksamen Aktionen im öffentlichen Raum schuften sie die Möglichkeit, für eine emanzipativ horizontale Form der soziopolitischen Interaktionen und Solidarität. Sie stellten Weichen für eine antihierarchische Form der soziopolitischen Praxis. Dies kam vor allem in der programmatischen Parole „Wir wollen weder König noch Führer“ zum Ausdruck. Wie die Sansculotten in der französischen Revolution 1789 präsentieren die Protestierenden eine Gegenmacht-Bewegung – gegen die sogenannten Führer der Opposition. Die Akteure der gegenwärtigen sozialen Bewegungen im Iran und ihre Kämpfe befinden sich noch in der Phase der Selbstwirksamkeit, Selbstreflexion und Selbstaufklärung. Sie machen einen widersprüchlichen mit vielen Antagonismen begleiteten Prozess durch. Es gibt bereits Indizien, dass sich aus diesem Prozess hier und da Strukturen herausbilden, die Potenziale besitzen, die Herrschaft von Unterdrücker:innen und Ausbeuter:innen ein Ende zu setzen. Dieser Prozess ebent den Weg für die Entstehung eines gemeinsamen gesellschaftlichen Raums und damit schafft die Voraussetzung für die revolutionäre Umwälzung der Gesellschaft bzw. für die Emanzipation. 

Zusammen mit der Arbeiter:innenklasse Irans rufen wir solidarisch die Arbeiter:innen aller Länder auf, Hand in Hand, mit dem vereinigten Herz und Willen gegen diese alte, auf der Ausbeutung der Menschen von Menschen aufgebaute Welt ins Felde zu ziehen. Gesellschaftliche Formation, die sich eines Tages aus diesen Kämpfen herausbilden wird, wird die Kristallisation des revolutionären Selbstbewusstseins und der gemeinsamen Sache der Arbeiter:innenklasse sein; in einem Wort zusammengefasst: Diese Formation wird die sozialistische sein, eine historische Formation für Freiheit und für die Befreiung der Menschen aus den sklavischen Lohnarbeitsverhältnissen.

Nieder mit dem kapitalistischen Regime der islamischen Republik

Es die Revolution für die Befreiung von der sklavischen Lohnarbeit

Es leben die Kämpfe für die Verwirklichung des Sozialismus

Komitee der arbeitersozialistischen Aktivist:innen (IRAN)

کمیته فعالین کارگری سوسیالیستی

https://t.me/kkfsf