چگونه جنبش کارگری به انحراف رفت (بخش اول)

 در این مطلب  من به سهم خود سعی خواهم کرد، عوامل و تاثیرگذاریهای فکری و نظری که خواسته ویا ناخواسته در به انحراف کشاندن جنبش کارگری  نقش داشته، مختصر وکوتاه بپردازم. هر چند من در مطالب مختلفی باور خود را در تایید شوراهای انقلابی  ضد سرمایه داری بعنوان تنها سازمان آنقلابی کارگران نوشته و اشاره کرده‌ام ودر رد و نقد افکاراحزاب و سازمان هایی که خودسرانه و به نام طبقه ی کارگر، حزب  و سازمان ها ساخته اند، کوشیده ام.

اما در اینجا بهتر است روشن کنم، که نقد کننده و یا ایراد گیری مثل من و یا نقاد دیگری،  براین باور نیستیم که تنها رهبران و کادرهای سازمان ها و احزاب مقصر به انحراف بردن و به انحراف کشاندن جنبش کارگری از ریل اصلی اش بوده اند، نه به هیچ وجه اینطور نیست، ما هم نباید سهم همکاری ها ویا ندانمکاری ها، یا شاید درمقاطعی سازش ومماشات خود را با انحرافات فراموش کنیم. اما با این وجود سهم انحرافات لیدرها و قشربالای کادرها بیشتر از اعضائ و هواداران یک جریان می باشد، با تمام این روند و پروسه،  زمانیکه در جایگاه  عضو، هوادار ویا کادر یک سازمان و یا حزب، به اعتراض بر می خیزی و به افشاگری و نقد این گونه انحرافات برای طبقه ی کارگر و مزدبگیران   می پردازی، دیگر نمی خواهی ازجنس بوروکرات ها باشی و به واقعیت مبارزات طبقاتی نزدیکتر می شوی و قدمی در راه خارج شدن از دایره بوروکراسی و افکارتجدیدنظرطلبانه می نهی. هم چنین لازم به اشاره است، که انقلاب روسیه اولین میدان مبارزه ای بود که چپ توانست پیروزی یا شکست خود را محک بزند. اما این شکست به قیمت به خاک سپردن  جنبش شورایی به وسیله ی جریان چپ سنتی بیش از ۷۰ سال  طول کشید.

به هررو سانترالیسم دموکراسی بعنوان یکی  از ابزارهای غیردموکراتیک و ضد دیالکتیک، از سوی حزب بلشویک و بخصوص لنین برای حزب سوسیال دموکراسی روسیه  به کار رفت و این حربه در کتابهای «  یک گام به پیش دوگام به پس»  و« بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم نویسنده لنین» به دلایل زیر استفاده شد : -«نفی حزبیت و انضباط حزبی- نتیجه ایست که برای اپوزیسیون حاصل آمد. و این موضوع برابر است با خلع سلاح کامل پرولتاریا به نفع بورژوازی. این برابر است با همان پراکندگی، ناپایداری و ناتوانی خرده بورژوائی در نشان دادن متانت و اتحاد و عملیات موزون که هر آینه نسبت به آن سهل انگاری شود حتماً موجب فنای هرگونه جنبش انقلابی پرولتری می گردد. نفی حزبیت از نقطه‌ی نظر کمونیزم به معنای آنست که از آستان ورشکستگی سرمایه داری (در آلمان) یکباره نه به مرحله ی نخستین و نه به مرحله ی وسطی بلکه به مرحله ی عالی کمونیزم بجهیم. ما در روسیه اکنون (سومین سال پس از سرنگون ساختن بورژوازی) نخستین گام های انتقال از سرمایه داری به سوسیالیزم، یا به نخستین مرحله ی کمونیزم را بر می داریم. طبقات باقی مانده اند و همه جا، پس از تصرف قدرت توسط پرولتاریا سال ها باقی خواهند ماند. شاید در انگلستان، که در آن جا دهقان وجود ندارد (ولی به هر حال در آن جا خرده مالک وجود دارد!) این مدت کوتاه تر باشد. محو طبقات معنایش این نیست که فقط ملاکین و سرمایه داران بیرون ریخته شوند- این کار را ما نسبتاً به آسانی انجام داده ایم- بلکه هم چنین معنایش آنست که مولدین کوچک کالا نیز محو گردند و اما این ها را نمی توان بیرون ریخت این ها را نمی توان سرکوب نمود با آن ها باید مدارا کرد. آن ها را می توان (و باید) اصلاح نمود و به شیوه ی نوین تربیت کرد ولی فقط ضمن یک کار سازمانی طولانی و بطئی و با احتیاط. آن ها با طبع خرده بورژوائی خود پرولتاریا را از هر طرف در احاطه خود دارند و وی را بدان آغشته می سازند و فاسدش می کنند و دائماً در بین پرولتاریا موجب بروز سست عنصری خرده بورژوائی، از هم پاشیدگی و انفراد منشی می شوند. و شور او را بدل به یأس می کنند. مرکزیت و انضباطی اکید در داخل حزب سیاسی پرولتاریا لازم است تا بتوان در برابر این پدیده مقاومت کرد و نقش سازماندهی پرولتاریا را (که نقش عمده‌ی اوست) به شیوه ای صحیح و موفقیت آمیز و پیروزمندانه عملی نمود». این درک«درک لنین»خود بعنواد نماد قدرت گیری فرد ویا قشربسیارکوچکی از بوروکرات ها در احزاب و سازمان‌‌‌ های سنتی است. این بینش از دیکتاتوری فکری  نشئت گرفته است. این نگرش در اوایل قرن بیستم به وسیله ی احزاب رفرمیست چپ و راست در جنبش کارگری بکار گرفته و تحت تاثیر این افکار جنبش‌ها و انقلابات مختلفی در جهان را به انحراف برده است. همانطوری که  در فوق اشاره شد، ما هم به گونه ای در انحرافات گرا یش چپ امروزی سهیم هستیم، با این تفاوت که ما اکنون درحال گذار و کندن ازاین باور فکری هستیم و در رد و نقد وضعیت کنونی نشسته ایم وحد اقل یک قدم از بوروکراسی  فکری  و ساختارهای هیرارشی  و نردبانی سازمان ها و احزاب کنونی  جلوترهستیم،  و تا حدودی توانسته ایم دست افکار سرمایه داری را در لباس جنبش شورایی  بخوانیم و می شود گفت که ما یک قدم از بینش حزبی مسلکان و “انقلابیون حرفه ای” جلوتریم. برای ما کارگران و فعالین جنبش کارگری، لازم و ضروری است، که با مبارزات بی وقفه ی خود در نقد احزاب چپ و راست هیرارشی طلب و تمرکز گرا کوشا باشیم. مبارزات فکری و عملی جنبش شوراهای ضد سرمایداری توانسته است، بوروکرات‌های حزبی و سازمانی را چنان تحت فشار قرار دهد،  که ما شاهد اعتراف احزاب و سازمان های بی شماری هستیم  که به تبلیغ شورا ها می پردازند و حد اقل حاکمیت شوراها را به رسمیت می شناسند، هرچند برخی این حاکمیت را با رهبری حزبشان به رسمیت می شناسند و این شیوه نگاه و تفکر در انقلاب شکست خورده ۵۷ غایب بود. جای خوشحالی است، که گرایش جنبش شوراهای ضد سرمایه داری وزنه ی مثبت شوراهای انقلابی کارگران ضد سرمایه داری را به گردن احزاب و سازمان های موجود آویزان  کرده  و آنها را تا آنجا سوق داده است، که به ندانم کاری و بی توجهی خود نسبت به شوراهای انقلابی  معترف اند، این خود یک روند مثبت برای جنبش کارگری است.

با این وجود ما مبارزه ی مان را برای حاکمیت سیاسی و اقتصادی شورا ها ی انقلابی ضد سرمایه داری کارگران و مزدبگیران ادامه خواهیم داد، تا آن روز که همه ی “انقلابیون حرفه ای” ساختارهای فکری بوروکراسی و نردبانی یا سلسله مراتبی خود را رها کنند و به ما بپیوندند. همانطوری که  اشاره شد، اشتباهات  کم و بیش متوجه ی همه ی بوده است. مهم این است که ما در صدد رهایی خود از این وضعیت باشم. همانطوریکه اشتباهات حزب بلشویک تنها متوچه ی لنین، استالین،تروتسکی و… نیست بلکه ساختار فکری احزب سوسیال دموکراسی اروپا و در برخی از کشورهای صنعتی بخصوص در آلمان به رهبری ببل و ویلهلم لبکنشت حاکم بوده است. امروزه اشتباهات و انحرافات تنها متوجه رهبران شناخته شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چپ ایران مثل  پویان، احمدزاده، تقی شهرام، سپاسی آشتیانی، حکمت و دیگر رفقایی که در راس ویا رهبری احزاب و گروهای بوده اند نیست. مثلن اگرمن  نوعی طرفدار چریک ها ویا خط سه و دیگر سازمانها می شده‌ام، حتمن بخشی از فکر و خواسته های  فکری ام را تامین می کرده است، و اگر من متوجه می شوم که این سازمان به خواسته های من توجهی ندارد، حتمن نقد و یا ایرادی می نوشتم و تغییری بوجود می آوردم.  برای من شکی وجود ندارد، که همه ی ما کم و بیش بارآمده یا تربیت شده‌ی همان وضعیت هستیم و متعلق به تاریخی هستیم که به باد انتقادش می گیریم. پس اگر من انتقاد می کنم به مفهوم این نیست که من و یا منقد ینی مثل من جدا از این تاریخیم، نه اینطور نمی توان به نقد نشست.

باید توجه داشت که دو انقلاب، تاثیر اساسی برجنبش کارگری جهانی داشته است، یکی انقلاب کمون پاریس ۱۸۷۱. دراین انقلاب بود که  طبقه ی کارگر توانایی و پتانسیل خود را برای خود مدیریتی و هدایت سیاسی و اقتصادی طبقاتی خود را نشان داد، دموکراسی کسترده‌ی جنبش کارگری و سوسیالیسم را بوسیله‌ی این طبقه امکانپذیر می ساخت. می دانیم که مارکس، انگلس و دیگر رهروان جنبش کارگری با این رویداد تاریخی، تئوری‌های خود را برای جامعه‌ی کمونیستی تکمیل ترکردند و حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران را برای گذار به کمونیسم را برجسته و قابل قبول ترنمودند. همچنین کمون پاریس توانست باور به انقلاب کارگری را بالا برده و در ترد افکار پارلمانتاریستی و رفرمیستی تاثیر به سزایی داشته باشد..

انقلاب  دوم  انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بود، که چشم و گوش همه‌ی رهروان انقلاب کارگری و گرایشات چپ جهانی را به خود متمرکز کند. انقلاب روسیه برای اکثر جریانات چپ جهانی الگو به شمار می رفت و هم اکنون هم الگوی  برخی از سازمان ها و احزاب چپ رفرمیست جهانی  باقی مانده است.

اما باید اشاره کنم، که تمام بررسی هایی که از ساختارسیاسی و اقتصادی و مناسبات طبقاتی جامعه ی روسیه قبل از انقلاب ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ شده نشان می دهد که جامعه روسیه نمی توانسته یک انقلاب سوسیالیستی را به آخر برساند و مستقر کند، زیرا طبقه ی بالنده ای که وظیفه ی انقلاب سوسیالیستی را به عده داشت و می بایست این انقلاب را پیش ببرد بیش از ۵ درصد نبوده است،  باید به مناسبات وروابط مردمیکه دست به انقلاب زده بودند توجه کرد، که در  بیش از ۸۷ در صد جمعیت روسیه روستانشین و بخش عظیمی را دهقان تشکیل می داده است.

 

مناسبات کار و سرمایه در روسیه ۱۹۱۳

 

با وجود اینکه روسیه در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به پیش رفت های صنعتی دست یافته بود، اما هنوز جز کشورهای عقب افتاده بود. این وضعیت در همه‌ی جوانب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دیده می شد. در روسیه زیر ساخت ها از نظر صنعتی و کشاورزی مشکلات زیادی را داشت.، صنعت کشاورزی روسیه هنوز فاصله‌ی زیادی با  صنعت کشاورزی اروپا بخصوص آلمان داشت.در کل صنایع روسیه توانایی رقابت با کشور های صنعتی اروپا و امریکا را نداشت. هنوز ۳۰ در صد واحد ها از وسائل کشاورزی و حتی بعضن از حیوان شخم زنی محروم بودند. به این دلیل در مقابل با آلمان به یک سوم باروری زمین این کشورهمزمان  نمی رسید. بعنوان مثال تولید گندم در روسیه در هر هکتار ۶/۶ و در آلمان۱/۲۰ بود. در تولیدات جو این نسبت ۱/۸ در مقابل ۶/۱۹ در صد قرار داشت   پولوک( برنامه ریزی اقتصادی  در شوروی ۱۹۱۷-۱۹۲۷)

P0llock  planwirtschftlichen versuch in der sowjetunion 1917-1927

در سال ۱۹۱۳  از ۲،۴ میلیون ( دومیلیون و ۴۰۰ هزار نفر) کارگر صنعتی روس، ۵۴ درصد در کارگاه هائی کار می کردند که بیش از ۵۰۰ کارگر داشتند، حال آنکه این کارگاه ها تنها ۵ درصد مجموع کارگاه ها را تشکیل میدادند( از فریدریش پولوکPollock ، از کتاب برنامه ریزی اقتصادی شوروی بین سال ۱۹۱۷-۱۹۲۷ ). قسمت اعظم کارگران در همین زمان در پیشه وری روستائی کار می کردند. ۵۱ درصد ویا ۳۷۵۵ هزار نفر، در صورتیکه تولید آنها ۲۰ در صد ارزش کل تولید را تشکیل می داد. در صنایع کوچک شهری  ۱۲ در صد کارگران(۵۳۰ هزار نفر) بکار اشتغال داشتند و ارزش تولیدات آنها ۷ در صد کل ارزش تولید بود. در صنایع بزرگ شهری۳۷ درصد کارگران( یا ۲۷۸۰ هزار نفر) که ۷۳ در صد کل ارزش تولیدات را تولید میکردند به کار اشتغال داشتند. می بینیم که روابط و مناسبات موجود نمی توانست اثرات تعیین کننده ای در سیاسست، اقتصاد و …. روسیه داشته باشد.همچنین به گفته ای اثرات اجتماعی و فرهنگی ایکه از این روابط و مناسبات، فقط در این پهنه ی کوچک وجزئی در سرزمینی وسیع روسیه با جمعیت ۱۷۴ میلیونی می توان انتظار داشت. اگر انقلابی با آن نام و نشان و ” حکومت شوراها” و یا به باورهایی ” سوسیالیسم” می توانست شاید به نام یک بخش کوچک و در وسعتی محدود باشد نه درکل روسیه ی ۱۷۴ میلیونی.

در زمینه ی آموزش و پرورش اکثریت  جامعه ی روسیه قبل از انقلاب  امکان خواندن و نوشتن را نداشتند. ۵۱ در صد کودکان ۸-۱۱ ساله یا کودکانی که می بایست به مدرسه می رفتند امکان وراه به مدرسه نداشتند. در سال ۱۹۱۳ رقم باسوادها در کل جامعه ۴/۲۸ درصد  بود. البته  رقم و درصد بی سوادی در بین کارگران بیشتر بود.

درواقع در روسیه گستردگی تولید ماقبل سرمایه داری و عدم رشد همه جانبه مناسبات و روابط سرمایه داری نشانه این بود که این جامعه هنوز آمادگی برای تغییرات وسیع سوسیالیستی را ندارد. زیرا تنها کمتر از ۱۴ درصد جمعیت کل روسیه شهرنشین بودند. سرمایه داران روسیه هنوز رابطه ی تنگاتنگ خود را با فئودالها و زمینداران حفظ کرده بودند.

طبقه ی کارگر روسیه  تازه داشت شهری می شد. خود لنین ، تروتسکی و دیگر رهبران حزب بلشویک بر این واقعیات واقف بودند. خود لنین بار ها در کنگره ی حزب می گفت« پرولتاریای ما نه تنها در اقلیت، بلکه در یک اقلیت نا چیز قرار دارد. در عوض دهقانان یک اکثریت عظیم را تشکیل می دهند« مجموعه آثار جلد ۳۲ صفححه ۱۸۵ آلمانی».

از این نظر انقلابی که در روسیه رخ داد بیشتر شباهت به  انقلاب بورژوا دموکراتیک  داشت تا انقلاب سوسیالیستی و تنها تفاوت اش این بود  که به رهبری حزب بلشویک اتفاق افتاده بود و نه به رهبری بورژوازی. اما برخلاف واقعیاتی که اتفاق افتاد، حزب بلشویک این رویداد را انقلابی سوسیالیستی به رهبری طبقه ی کارگر می دانست و بخش وسیعی از چپ جهانی  بعنوان قسمتی از راهبرد خود دانسته و از این تئوری الگوبرداری کرده و به تبلیغ وترویج  این اتفاق تاریخی پرداخته است. انقلابات را به دو مرحله تقسیم کرده اند،  مرحله ی اول  “انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر”( البته منظورشان به رهبری حزب است نه طبقه ی کارگر)، که در این مرحله از انقلاب  “خرده سرمایه دارها و سرمایه دارهای مترقی”  را متحدین طبیعی طبقه‌ی کارگربه شمارمی آورند و مرحله ی دوم  را انقلاب سوسیالیستی می دانند. به باور من این نوع نگاه یک نگاه تجدیدنظرطلبانه در باور مارکسیستی بوده و هست، زیرا این نگاه، مبارزه ی ضدسرمایه داری جنبش کارگری را در دفاع از “خرده سرمایه دارها و سرمایه دارهای مترقی”  کند و به عقب می اندازد. رهایی کارگران و مزد بگیران فقط و فقط بدست خودشان امکان پذیر است و این گفته‌ی مارکس است. در تاریخ مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگرما هیچ کمکی بغیر از ضربه خوردن از سوی خرده سرمایه دارها و ” بورژوازی مترقی و خودی” در خاطرمان بجز استثمار کار ثبت نشده است، از این جهت ما این ها را دشمنان طبیعی خود می دانیم ودر هیچ شرایطی با آنها متحد نخواهیم شد و ما هیچ دشمن مشترکی نداریم. هدف ما از میان برداشتن کارمزدی است و هدف آنها دایرکردن کارمزدی و استثمار کار است.

اما  روند مبارزه‌ی اجتماعی در روسیه، با تکیه  بر مناسبات و روبط طبقاتی در انقلاب ۱۹۱۷ را می توان چنین بر- رسی کرد، که انقلاب روسیه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک بود که حزب بلشویک رهبری‌اش کرد. می توان گفت که این حزب آگاهانه ویا نا آگاهانه با تبلیغات غلط و اشتباه، توانست در به انحراف کشاندن جنبش جهانی کارگری کمک کند، یعنی اینکه بلشویک‌ها و بخصوص تئوریسین هایی مثل لنین، تروتسکی ودیگر رهبران و بعدن استالین این انحراف را تئوریزه و در جامعه روسیه عملی و در سطح جهان بسط داد. از سویی اکثراحزاب، سازمان ها، انجمن ها و افراد  بدلیل  اعتماد کور کورانه و یا بدلیل انحرافات فکر و باوری در سراسر جهان به دنباله روی از این روند انحرافی به تبلیغ و ترویج پرداختند که عملن به مانعی در راه روشنگری وازسویی به مانعی در مقابل حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه ی کارگر و مزد بگیران تبدیل شدند و در شکست شوراهای انقلابی کارگران سهیم بودند. چنانکه همه‌ی ‌منقدین این روند اطلاع دارند، که انقلاب  ۱۹۱۷ روسیه یک انقلاب سوسیالیستی نبود بلکه یک انقلاب بورژوا دموکراتیک  به رهبری حزب بلشویک بود. اما حزب بلشویک  حکومت موجود را تا مدتی حکومت شوراهای کار گران نام نهاد،  سوال از همه ی جریان چپ امروزین و یا موجود این است، که آیا با ۵ درصد جمعیت کارگرانی که در اقلیتی مطلق بودند چگونه می توانست اکثریت عظیمی را که به طبقه  و اردوگاه بورژوای متعلق بود به سوسیالیسم هدایت کند. آیا می توان  این ترکیب طبقاتی  را حاکمیت شوراها نام نهاد؟ لازم به اشاره است که از این ۵ در صد کارگران ( حدودن ۸ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر)  تنها ۲میلیون و۴۰۰ نفر صنعتی و در کارخانه هایی که بیش از ۵۰۰ نفرکارگر داشت اشتغال داشتند. اما متاسفانه اکثریت احزاب و سازمان های چپ جهانی  بدون بررسی مناسبات طبقاتی روسیه خوش بینانه و با پیروی از افکار حزب بلشویک مبارزات و تبلیغ ترویج خود را بنا نهادند.

همانطوری که اشاره شد، طبقه ی کارگر روسیه اقلیت ناچیزی نسبت به دهقانان و پیشه‌وران داشت(حدودن۵ درصد کل جمعیت روسیه بود). جمعیت روسیه  در سال ۱۹۱۳  ۱۷۴ میلیون را تشکیل می داد و ۸۶ درصد جمعیت روسیه روستا نشین  و ۱۴ درصد شهر نشین بودند. لازم به توضیح است، که این  بینش بوسیله‌ی اکثر احزاب و سازمان های دنیا الگو برداری شد. ما بعد از این اتفاق، از سوی احزاب و سازمان هایی که انقلاب روسیه را یک انقلاب سوسیالیستی قبول داشتند، بااین برداشت روبرو شدیم که گویا می شود در جوامعی نیمه رشد یافته انقلاب سویالیستی به رهبری طبقه‌ی کارگر( همانطوری که در فوق ذکر شد منظور اینها رهبری حزب است و نه رهبری طبقه ی کارگر) ایجاد شود یا بوجود بیاید چنانچه از سوی سازمان ها و احزاب چپ رفرمیست، دراکثر کشورهای آمریکای لاتین، آسیا و افریقا، مسئله ی بر قراری “جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر” یا “جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگرو زحمتکشان یا جمهوری دموکراتیک نوین ، و یا “انقلاب  دموکراتیک با مضمون سوسیالیستی ” و غیرو را راهبرد خود قرار داده انده. واین بینش همچنان که در فوق یاد آور شدم، نشان دادن چراغ سبز به بورژوازی و خرده بورژوازیست. در ایران به طور مشخص می شود گفت همه‌ی نیروهای چپ این انحراف فکری را داشتند و هنوزهم برخی از این احزاب و سازمان‌ها این انحراف فکری را با خود حمل می کنند ( باید اشاره کنم که من جریاناتی را مثل توده ای ها، اکثریتی ها، سه جهانی ها را اصولن در جناح فکری بورژوازی می دانم).

و اما سوال این است که آیا با چنین وضعیت  و مناسباتی دریک جامعه  می شود یک انقلاب سوسیالیستی نام نهاد؟ مشخصن نه. می بینیم که اساسن حزب بلشویک روسیه و الگوبرداران جهانی چپ از این حزب خواسته ویا نا خواسته در به انحراف بردن جنبش کارگری نقش اساسی داشته است. استالینیسم و مائوایسم منبع تغذیه فکریشان از انحرافات حزب بلشویک است. (آمارهای فوق از تاریخ انقلاب روسیه جلد اول از تروتسکی و کتاب زمینه های گذاربه نظام تک حزبی در روسیه نوشته حمید شوکت و… برخی از تحلیل گران آلمانی زبان).

لازم به اشاره است که اکثر احزاب و سازمان هایی که مبارزه ضد امپریالیستی را در مبارزه ی خود عمده کرده اند، خاک به چشم طبقه ی کارگر و مزدبگیران می پاشند و مبارزه‌ی ضد سرمایه داری  بسود “سرمایه داران خودی را ” از قلم می اندازند. باید به این دوستان گفت که مبارزه‌ی طبقه ی کارگر و مزدبگیران یک مبارزه ی ضد سرمایه داری هست و مبارزه ی ضد سرمایه داری جدا از مبارزه ی ضد سرمایه داری جهانی نیست. جنبش شورایی کارگران ومزد بگیران خود یک جنبش ضد سرمایه داری است. چپ سنتی سرمایه جهانی را که در زندگی ورابطه انسان‌های کارکن نقش و نفوذ داشته و آنها را استثمار می کرد، لولوخورخوره‌ای به نام امپریالیسم قارتگرتبلیغ وترویج کرد، وچنان هیولای ناشناخته ای از امپریالیسم ساخت  و چنان بزکش کرد، که “سرمایه داران خودی”  و خرده بورژوازی را از تیر رس مبارزه ی ضد سرمایه داری طبقه ی کارگرنجات دهد.

به هر حال اگر رفقا و دوستا علاقه مند به ریشه یابی بیشتری در رابطه با این موضوع و مطلب داشته باشند، می توانند به اسناد و یا برسی هایی که در رابطه با جنبش کارگری و جنبش شوراها است، از منابع نامبرده‌ی فوق، درنقد انقلاب روسیه به رهبری حزب بلشویک که از سوی کمونیست های شورایی و دیگر منقدین به این حزب  نوشته اند همچنین  جنگ داخلی فرانسه اثر مارکس، تاریخ انقلاب روسیه جلد اول اثر لئون تروتسکی، مطالب مختلف پاول متک، پانه کوک، روله، شرودر و … منقدین حزب بلشویک در اروپا و آسیا و بخصوص کمونیست های شورایی و نوشته هایی ازکارل کرش، آمادیوس بوردیگا ویلهلم رایش  … و جوینده یابنده است.

حقیقت این است که بسته شدن نطفه سرمایه داری دولتی در دل سوسیالیسم روسی به وسیله ی حزب بلشویک جان گرفت و بوسیله ی استالین در روسیه و اروپای شرقی ودر آسیا بوسیله مائو در چین ضربه‌ی اساسی به جنبش کارگری جهانی  وارد کرد. اما مشکل اساسی ما در این دوره این است، که  چگونه می شود از زیر بار انحرافاتی که این نحوه‌ی فکری در سطح جهان گسترش داده است، خود را رها کنیم؟، ما کارگران و مزدبگیران و فعالین کارگری، زمان لازم  و کارجدی را برای رفع انحرافات موجود نیازداریم که با نقد و برخورد ریشه ای به این طرز تفکر انحرافی بتوانیم راه را برای سوسیالیسم هموارکنیم. ( منابع: دولت و انقلاب لنین و نظریه کائوتسکی در مورد تسخیر قدرت سیاسی ودولتی کردن وسائل تولیدی) ادامه دارد

علی برومند   ۱۴.۱۰.۲۰۲۰

مهرماه ۱۳۹۹