رابطۀ تضاد کار (مزدی) و سرمایه‌(داری) با استبداد سیاسی!

اگر بر سر این واقعیت توافق داشته باشیم که کارکرد حکومت بورژوازی (با تمام بازوهای اجرایی، قانون‌گذاری و قضایی‌اش) تأمین و مهیا کردنِ نیازها و شرایط انباشت سرمایه و بیرون‌کشیدن واپسین قطره‌های خون کارگر برای کسب سود است؛ اگر قبول داشته باشیم که حکومت و دولت سرمایه‌داری از مستعدترین و قدرتمندترین عناصر بورژوازی تشکیل شده است که نسبت به منافع طبقاتی‌شان آگاهی کامل دارند، و این عناصر حکومتی تشکیل داده‌اند که بر بالای سر طبقات و اقشار اجتماعی متخاصم (پرولتاریا، بورژوازی، خرده بورژوازی و…) قرار گرفته و مجری و تنظیم‌‌کنندۀ منافع و مصالح کلّیِ انباشت ارزش اضافی است، تا جایی‌که نه‌تنها با تمام توان در برابر اهداف و خواسته‌های برحق کارگران می‌ایستد، نه تنها به هنگام بحران خرده‌بورژوازی را مال‌باخته و خانه‌خراب می‌کند، بلکه در صورت نیاز با بخشی از بورژوازی نیز در تضاد قرار می‌گیرد تا از طریق قربانی‌کردن این بخش‌ها کلّیت نظم و سلطۀ طبقاتی را حفظ کند؛ اگر بر سر همۀ این‌ها هم‌نظر باشیم، آن‌گاه می‌توان استبداد سیاسی را نیز در همین چارچوب توضیح داد. بر این اساس می‌توان گفت که تشکل‌یابی کارگران تهدیدی جدی برای فرایند انباشت سرمایه است و طبیعتاً استبداد با سرکوب سیستماتیک مانع متشکل‌شدن این طبقه می‌شود. در مورد امر آگاهی‌بخشی نیز همین داستان صادق است. آزادی بیان، آزادی‌های سیاسی و فضای دموکراتیک در جامعه مشروعیت و ارکان نظام طبقاتی حاکم را به خطر می‌اندازد. کارگرانِ هوشیار، سازمان‌یافته و دارای رهبری سیاسی در برابر احکام و قوانین ضد کارگری، ارزان‌سازی نیروی کار، جنگ‌طلبی، برون‌سپاری هزینه‌ها توسط سرمایه‌داران، خفقان و سانسور، تحمیق ایدئولوژیک توده‌ها و سرکوب ذهنی، تحمیل بار بحران به گُردۀ فرودستان و سرکوب سخت و سازمان‌های مسلح نظامی می‌ایستند. «پرولتاریای سازمان‌یافته همه‌چیز است، پرولتاریای سازمان‌نیافته هیچ» [۱] به این ترتیب، هر میزان از پیشروی نیروهای مترقی و دموکراتیک در مقابل دیکتاتوری بورژوازی و استبداد حاکم، طبقۀ کارگر و پیشروان سازماندهِ این طبقه را در موقعیت بهتری قرار می‌دهد. در شرایطی که هر صدای منتقد و هر ندای آزدای‌طلبی خفه می‌شود؛ شدیدترین و ارتجاعی‌ترین ستم‌گری‌های جنسیتی علیه نیمی از جامعه (زنان) اعمال می‌گردد؛ تبعیض و بی‌حقوقی اقلیت‌ها را منکوب کرده است؛ ستم‌گری سیاسی بیداد می‌کند؛ ترور و زندان و اعدام و شکنجه انسان‌ها را درو کرده و از توده‌ها زهر چشم می‌گیرد؛ گرانی، فقر، و فقدان کار و مسکن اکثریت قاطع مردم را زیر ضرب گرفته است؛ در چنین شرایطی تصور آن‌که کارگران در گوشه‌ای مجزا و با خاطر آسوده تشکل‌های مستقل و طبقاتی‌شان را بسازند، خیالی واهی است. «باید هنر آن را داشت که مبارزه در راه دموکراسی و مبارزه در راه انقلاب سوسیالیستی را با یکدیگر درآمیخت و ضمن آن، اولی را تابع دومی کرد. همۀ دشواری کار در همین، و جان کلام هم در همین است» [۲]
«مارکسیستها می‌دانند که دموکراسی ستم طبقاتی را از بین نمی‌برد، بلکه فقط مبارزۀ طبقات را واضح‌تر، گسترده‌تر، فراخ‌تر و برجسته‌تر می‌گرداند؛ و این چیزی است که برای ما لازم است. هر قدر رژیم دموکراتیک‌تر باشد، همان‌قدر برای کارگران مسلّم است که ریشۀ آفت، نه فقدان حقوق، بلکه سرمایه‌داری است. هر قدر تساوی حقوق ملت‌ها کامل‌تر باشد (و این تساوی بدون آزادی جدا شدن کامل نمی‌گردد)، همان‌قدر هم برای کارگران ملل تحت ستم مسجل‌تر می شود که همه چیز نه به فقدان حقوق، بلکه به سرمایه‌داری مرتبط است. سوسیالیسم بدون دموکراسی در دو معنای زیر ناممکن است: ۱) پرولتاریا نمی‌تواند انقلاب سوسیالیستی را به انجام رساند اگر در حال مبارزه برای دموکراسی، خود را برای سوسیالیسم آماده نکند؛ ۲) سوسیالیسم پیروزمند بدون تحقق‌بخشیدن کامل به دموکراسی، نخواهد توانست پیروزی خود را حفظ و بشریت را به سوی زوال دولت راهبری کند» [۳] ‍ با این حال لازم است طبقۀ کارگر استقلال طبقاتی‌اش را حفظ کند و صف خود را داشته باشد. مبارزه در راه حقوق دموکراتیک نباید به جنبش «همه با هم» و اضمحلال افق و مطالبات پرولتاریا در جنبش بورژوازی منجر شود. تنها طبقۀ کارگر قابلیت به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی و استقرار سوسیالیسم با رهبری کل جامعه و اقشار ستم‌دیده و معترض را دارد. «فقط پرولتاریاست که می‌تواند مبارز پیشگام راه آزادی سیاسی و دگرگونی‌های دموکراتیک باشد، زیرا اولاً بازتاب ستمگری سیاسی در زندگی پرولتاریا از همه شدیدتر است و این ستمگری مانع آن است که در وضع این طبقه که نه به مقامات عالیه و حتی به مأموران دولتی دسترسی دارد و نه در افکار عمومی نفوذی دارد، کوچک‌ترین بهبودی پدید آید. ثانیاً، فقط پرولتاریاست که می‌تواند دموکراتیزه‌شدن نظام سیاسی و اجتماعی را به فرجام رساند، زیرا دموکراتیزه‌شدن این نظام موجب خواهد شد که این نظام به دست کارگران افتد. به همین جهت، درآمیزی فعالیت دموکراتیک طبقه کارگر با دموکراتیسم طبقات و گروههای دیگر، نیروی جنبش دموکراتیک و مبارزۀ سیاسی را تضعیف خواهد کرد، از قاطعیت و پیگیری این مبارزه خواهد کاست و آن را برای سازش مستعدتر خواهد ساخت. برعکس، تمایز طبقه کارگر در نقش مبارز پیشگام راه دگرگونی‌های دموکراتیک، جنبش دموکراتیک و مبارزه برای آزادی‌های سیاسی را تقویت خواهد کرد، زیرا طبقۀ کارگر تمام عناصر دموکراتیک و اپوزیسیون سیاسی را به پیش خواهد راند، لیبرال‌ها را به سوی رادیکال‌های سیاسی و رادیکال‌ها را به سوی گسست قطعی پیوند با تمام نظام سیاسی و اجتماعی جامعۀ کنونی خواهد راند» [۴] نگاه اقتصادباورانه و صنفی به مبارزۀ طبقاتی را باید عقب راند. طبقۀ کارگر و متحدان انقلابی‌اش پیشروترین، پیگیرترین و سازش‌ناپذیرترین سنگر و نیرو در جدال با دیکتاتوری هستند. «کسی که در عمل فراموش کند که “کمونیستها از هر جنبش انقلابی پشتیبانی می‌کنند (به نقل از مانیفست حزب کمونیست) سوسیال دموکرات نخواهد بود، و به این جهت ما موظفیم وظایف دموکراتیک عمومی را در برابر تمام مردم بیان داریم و روی آنها تکیه کنیم، بی‌آن‌که حتی برای یک لحظه معتقدات سوسیالیستی خود را پنهان داریم. کسی که در عمل فراموش می‌کند که هر مسئله دموکراتیک عامی را باید پیش از دیگران طرح کند، برجسته سازد و حل کند، سوسیال دموکرات نخواهد بود» [۵] طبقۀ کارگر ناچار است در شرایط استبدادی موجود کارآمدترین اشکال سازماندهی مخفی، نیمه مخفی و علنی متناسب با رشد و تعمیق مبارزات انقلابی را بیابد و سنگر به سنگر بسازد، تا زمانی‌که به پیروزی رسیدن انقلاب کارگری، دموکراسی مستقیم و حکومت شوراها را مستقر کند. توضیح: این مطلب را اسفند سال ۱۳۹۸ در کانالهای تلگرامی منتشر کردم و با توجه به اینکه همچنان موضوعیت دارد تصمیم گرفتم بار دیگر در سایت‌ها بازنشر دهم.
 پانوشت: [۱]: ولادیمیر لنین [۲]: ولادیمیر لنین، از نامه به ایسنا آرماند [۳]: ولادیمیر لنین، کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره‌ی اکونومیسم امپریالیستی [۴]: ولادیمیر لنین، درباره انقلاب [۵]: ولادیمیر لنین، چه باید کرد؟