کنگرۀ پاریس که تصمیم فوق را اتخاذ کرده بود، در مسیر اتحادیۀ بین المللی کمونیست و بین الملل اول گام می نهاد. برای بین الملل دوم، اتخاذ الگوی این دو سازمان از آغاز ناممکن بود. طی ۱۴ سالی که از روزهای بین الملل اول سپری شده بود، سازمان های طبقاتی پرولتاریا در هر یک کشورها رشد یافته بودند، ]سازمان هایی[ که تماماً مستقل در چارچوب قلمروی خود فعالیت می کردند و با وحدت بین المللی بر پایۀ اصول سانترالیزم دموکراتیک، سازگاری نداشتند.
مراسم جشن روز اول ماه مه، می بایست آنان را برای چنین وحدتی مهیا می کرد و از همین رو مطالبۀ هشت ساعت کار روزانه را به عنوان شعار خود برگزید؛ شعاری که مشروط به توسعۀ نیروهای مولد، و محبوب در میان توده های وسیع کارگران تمامی کشورها بود.
رسالتی که عملاً بر دوش تعطیلات اول ماه مه قرار گرفت، شامل تسهیل فرایند تبدیل طبقۀ کارگر از یک مقولۀ اقتصادی به مفهوم جامعه شناسی آن بود؛ ]یعنی[ تبدیل آن به طبقه ای آگاه از کلیت منافع خود که در راه برقراری دیکتاتوری و انقلاب سوسیالیستی اش می کوشد. از این نظرگاه، تظاهرات ها در پشتیبانی از انقلاب سوسیالیستی بیش از همه در خور اول ماه مه بودند و عناصر انقلابی در کنگره این نکته را درک کردند. اما در مرحله ای از پیشرفت که طبقۀ کارگر طی این مقطع می پیمود، اکثریت به این نتیجه رسیدند که مطالبۀ هشت ساعت کار روزانه، پاسخ بهتری برای انجام این رسالتِ پیش روی آن هاست. این شعار از هر نظر شعاری بود که می توانست کارگران تمامی کشورها را متحد سازد.
شعار صلح جهانی نیز که متعاقباً مطرح گشت، درست چنین نقشی را ایفا نمود.
کنگره ]این شعار را[ مطرح کرد و شرایط عینی پیشرفت جنبش کارگری ]نیز برای آن[ مهیا گشت.
تعطیلی اول ماه مه به تدریج از ابزار نبرد پرولتاریای جهانی، به ابزار مبارزۀ کارگران هر کشور برای منافع محلی خود تبدیل شد. طرح سومین مطالبه، یعنی حقّ رأی همگانی، این امر را به مراتب ممکن تر ساخت.
در اکثر کشورها، مراسم اول ماه مه یا به هنگام غروب پس از اتمام کار جشن گرفته می شد یا در روز یکشنبه ای که از پی آن فرامی رسید.
در جاهایی همچون بلژیک و اتریش که کارگران این روز را با متوقف کردن کار جشن می گرفتند، این روز به عنوان انگیزه ای برای تحقق اهداف محلی به کار گرفته می شد و نه محرکی برای نزدیک ساختن صفوف کارگران کشورهای مختلف برای نیل به یک طبقۀ کارگر جهانی. روز اول مه، شانه با شانۀ پیامدهای مترقی اش (به سبب گرد آوردن کارگران یک کشور خاص)، یک جنبۀ محافظه کارانۀ منفی نیز داشت؛ و آن این که کارگران را با سرنوشت یک دولت خاص، قویاً پیوند می داد و از این رهگذر زمینه را برای رشد مهین پرستی سوسیالیستی (۱) آماده می کرد.
وظیفه ای که کنگرۀ پاریس در دستور روز قرار داده بود، تحقق نیافته است. تشکیل یک بین الملل به عنوان سازمان جنبش انقلابی جهانی پرولتاریا و برخوردار از یک مرکزیت و یک گرایش سیاسی واحد، صورت نپذیرفته بود. بین الملل دوم صرفاً اتحادیه ای ضعیف از احزابی کارگری بود که در فعالیت هایشان از یک دیگر مستقل بودند.
اول ماه مه به ضدّ خود تغییر یافت و موجودیت آن همراه با جنگ به سر رسید.
این بود پیامدهای منطق انعطاف ناپذیر فرآیند دیالکتیکی تکامل جنبش کارگری.
علت این پدیده در کجا نهفته است؟ چه تضمینی وجود دارد که دوباره تکرار نشود؟ از این امر چه درس هایی برای آینده می توان آموخت؟ یقیناً علت اساسی شکست روز کارگر، در خصلت دورۀ معینی از توسعۀ سرمایه داری، فرایند تعمیق آن در هر کشور مجزا، مبارزۀ متأثر از این فرایند برای دموکراتیزه کردن نظام دولت و مآلاً وفق دادن آن بسته به نیازهای توسعۀ سرمایه داری، نهفته بود. اما حتی در توسعۀ نظام سرمایه داری یا هر نوع نظام دیگری، دو نوع گرایش وجود دارد: محافظه کار و انقلابی.
بخش پیشتار طبقۀ کارگر، یعنی احزاب سوسیالیست، همراه با طبقۀ کارگری که خود عنصری فعال در فرایند تاریخ است، باید از این فرایند فراتر رود، گرایش انقلابی خود را در هر محله از جنبش کارگری به روند محافظه کاری تحمیل کند، منافع کلی تمام پرولتاریا را، در کلیت آن و مستقل از ملیت، مطرح سازد و از آن دفاع کند. این دقیقاً همان وظیفه ای است که احزاب سوسیالیست دورۀ بین الملل دوم از انجمش بازماندند و همین بود که تأثیری مستقیم بر سرنوشت روز اول ماه مه داشت.
تحت نفوذ رؤسای حزب، مرکب از روشنفکران و بوروکراسی کارگری، احزاب سوسیالیست در دورانب که توصیف شد، توجه خود را به فعالیت بسیار سودمند پارلمانی معطوف کردند که ماهیتاً ملی بود و نه بین المللی یا دارای خصلت طبقاتی. سازمان های کارگری فعالیت خود را نه ابزاری برای نبرد طبقاتی، بلکه هدفی فی نفسه درنظر گرفتند. کافیست یادآوری کنیم که چگونه رهبران سوسیال دموکراسی آلمان بر سر انتقال روز کارگر به یکشنبۀ روز بعد به مجادله برخواستند، آنها گفتند که نمی توانند یک سازمان حزبی نمونه، فعالیت پارلمانی و اتحادیه های ثروتمند بیشمار را صرفاً به خاطر یک تظاهرات به خطر اندازند .
برهۀ کنونی به لحاظ ماهیت دقیقاً عکس برهۀ گذشته است، این برهه که با جنگ و بالأخص با انقلاب اکتبر روسیه آغاز گشته، خود را به مثابۀ دورۀ مبارزۀ مستقیم پرولتاریا برای به دست گیری قدرت در مقیاس جهانی، آشکار می سازد. ماهیت ]برهۀ کنونی[ برای انجام و تکمیل همان نقشی که عناصر انقلابی کنگرۀ پاریس در سال ۱۸۸۹ تلاش داشتند به روز اول ماه مه واگذار کنند، مساعد است؛ ]این برهه[ با وظیفۀ تسهیل شکل گیری یک بین الملل سوم انقلابی، و خدمت به هدف بسیج کردن نیروهای پرولتر در راستای انقلاب سوسیالیستی جهانی، معرفی می شود.
اما برای یاری رساندن به انجام این نقش عظیم، درس های گذشته و مطالبات حال حاضر، نیرومندانه ]این موارد را[ به سوسیالیست های تمامی کشورها اعلام می کنند:
۱. یک دگرگونی رادیکال در خط مشی سیاسی آن ها،
۲. ارائۀ شعارهای مناسب اول ماه مه.
در وهلۀ نخست، گام های زیر ضروری می نمایند :
۱. متمرکز کردن تلاش ها بر تشکیل «بین الملل انقلابی سوم»؛
۲. تبدیل کردن منافع هر کشور به تابعی از منافع عمومی جنبش پرولتری بین المللی، و فعالیت پارلمانی به تابعی از منافع مبارزۀ توده های پرولتر.
شعارهای اصلی روز اول ماه مه در برهۀ کنونی می بایست این چنین باشد :
۱. بین الملل سوم .
۲. دیکتاتوری پرولتاریا.
۳. جمهوری جهانی شورایی.
۴. انقلاب سوسیالیستی.
لئون تروتسکی ؛ پنج سال نخست کمینترن (جلد اول)
ایزوستیا شمارۀ ۸۷ (۳۵۱)، اول ماه مه، ۱۹۱۸
https://www.marxists.org/archive/trotsky/1924/ffyci-1/app01.htm
(1) Social Patriotism